درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید لطفا نخواین که به وبتون سر بزنم. من برای تبادل اطلاعات اینجا رو نساختم. حوصله ندارم به کسی سر بزنم. شرمنده تازه سر هم بزنم حوصله ی نظر ندارم. کلا آدم بی حوصله ای هستم دیه!!
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دل نوشته های من و آدرس delneveshte-sahel.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





دل نوشته های من
بعضی وقتا دل نوشته هامو می نویسم اینجا!
دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 22:12 ::  نويسنده : ساحل       



دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 22:11 ::  نويسنده : ساحل       

بهترین دوستم آینه است

وقتی من گریه می کنم

او نمی خندد

«چارلی چاپلین»



دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 22:11 ::  نويسنده : ساحل       



دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 22:10 ::  نويسنده : ساحل       



دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 22:9 ::  نويسنده : ساحل       



دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 22:7 ::  نويسنده : ساحل       



دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 22:5 ::  نويسنده : ساحل       

چقدر دوست داشتنی هستند آدم هایی که شبیه حرف هایشان هستند.



دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 22:4 ::  نويسنده : ساحل       

 



دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 22:3 ::  نويسنده : ساحل       

دیر یا زود تجربه ی زندگی به ما می آموزد
که در درون بعضی از انسان ها 
گاهی انسان دیگریست که 
اورا هرگز نمیشناسی...



دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 22:2 ::  نويسنده : ساحل       

وقتی پرنده ای زنده است مورچه ها را می خورد
وقتی می میرد مورچه ها او را می خورند
یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد
اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیو نها درخت کافی است
زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند
در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید
شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد
زمان از شما قدرتمندتر است
پس بیاییم خوب باشیم و خوبی کنیم که دنیا جز خوبی را بر نمی تابد.



یک شنبه 27 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 22:28 ::  نويسنده : ساحل       

دیشب برای اولین بار توی زندگیم برون فکنی رو تجربه کردم.

فکر نمیکردم برون فکنی حقیقت داشته باشه. یه اپلیکیشن اندرویدی از بازار پیدا کردم که در واقع یه کتاب بود و نصف شبی چون خوابم نمی برد اونو شروع کردم به خوندن!!

در موردش که میخوندم برام جالب بود ولی باور کردنی نبود.

اما کار هایی که گفته بود رو کردم برای برون فکنی.

سعی میکردم در حالی که هوشیار هستم بخوابم.

دستمو بالا نگه میداشتم که هوشیار باشم. به سیاهی پشت پلکم خیره شده بودم. نمیدونم چقدر گذشت، ولی چشمام نیمه باز بود و به دیوار روبه رو خیره شده بودم.

یه صداهای خفیفی میومد که قابل تشخیص نبود. دست و پاهام کرخت شده بودن و خودم رو کم کم تو هوا حس میکردم.

تا اینکه گوشم یه طوریش شد. مثل وقتی که آدم سوار هواپیما میشه و گوشش کیپ میشه.

یا مثل اینکه آدم گوشاشو با کف دستش محکم بگیره تا خفه بشه و هیچ صدایی رو نشنوه و بعد محکم دستشو تکون بده. یه همچین صدایی یه دفعه شروع شد از درون گوشم!!

همزمان با اون احساس کردم هی دارم سبک تر میشم. واقعا روحم داشت از بدنم جدا میشد و به بالا می رفت.

خیلی وحشت کردم. حس کردم روحم اگه بره دیگه بر نمی گرده.

حس وحشتناکی بود. همراه با اون صدا. با تموم وجود سعی کردم جسممو تکون بدم و تو فکرم همش میخواستم به جسمم برگردم.

همه ی این احساسام در یک ثانیه رخ داد و به شکل وحشتناکی شبیه سقوط از ارتفاع خیلی بلند به جسمم برگشتم.

تموم این مدت چشمام نیمه باز بودن و آگاه بودم.

من برون فکنی رو باور میکنم. وقتی بیدار شدم قلبم ضربانش قاتی کرده بود.

سعی کردم انگشتای دست و پامو تکون بدم. همش کرخت شده بود. کاملا بی حس!!

باورم نمیشه همه ی اینا در کسری از ثانیه اتفاق افتاد.

ای کاش روحم جرأتش رو داشت که کامل بلند بشه تا بتونم به جسم خودم نگاه کنم!!

من فقط می ترسم که برون فکنی کنم و روحم نتونه به جسمم برگرده و جان به جان آفرین تسلیم کنم. انقد ترسیدم که تا دوساعت و نیم بعدش خوابم نبرد. می ترسیدم دوباره اون اتفاق تکرار بشه.

ولی مطمئنم به زودی راهش رو یاد می گیرم. من میتونم برون فکنی کنم و کم کم یاد بگیرم.

این از اتفاقات دیشب.

حالا هم همه ی فکر و ذکرم شده برون فکنی و پرواز روح!!

خدا به خیر کنه.

اما من     "برون فکنی"  و "پرواز آگاهانه ی روح" رو باور دارم.



شنبه 26 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 22:34 ::  نويسنده : ساحل       

امشب چیزی نمی نویسم.